خزان رسید وگل افشانی بهار نماند


به دست بوسه فریب چمن نگار نماند

چنان غبار خط آن صفحه عذار گرفت


که جای حاشیه زلف برکنار نماند

ز خوشه چینی این چهره های گندم گون


سفید را به نظر یک جو اعتبار نماند

ز نغمه سنجی داود گوش می گیرند


فغان که نغمه شناسی درین دیار نماند

ز پیش آتش خویش چگونه بگریزم


مرا که قوت پرواز یک شرار نماند

خموشیم اثر شکر نیست چون صائب


دماغ شکوه ام از اهل روزگار نماند